- گردن گرفتن
- اقرار کردن مقر آمدن، بعهده گرفتن پذیرفتن: خدا چنانکه داناست برآنکه من آنرا گردن گرفته ام
معنی گردن گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو
- گردن گرفتن ((گَ دَ گِ تَ))
- اقرار کردن، پذیرفتن، به عهده گرفتن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
اطراف و جوانب کسی یا چیزی را گرفتن
کنایه از محاصره کردن
کنایه از محاصره کردن
پاک کردن گرد و غبار چیزی زدودن گرد، پوشیده شدن از گرد و غبار. گرد گرفتن کسی یا چیزی را
انتقاد کردن
رنجیده شدن و آزرده گشتن، بی صبر شدن
خرده گرفتن برکسی. عیب جویی کردن نکته گرفتن بر او
سرپیچی کردن، سر باز زدن
کنایه از عیب و ایراد گرفتن از کسی یا چیزی، برای مثال انوری بی خردگی ها می کند / تو بزرگی کن بر او خرده مگیر (انوری - ۲۴۰)
سرباز زدن سرپیچی کردن
عیب گرفتن خرده گرفتن: بروی بهانه می جستند که از زبان وی چیزی بهانه گیرند و بروی گرفت گیرند که بدان سبب او را ملزم گردانند. کسی گرفت نگیرد حدیث مستان را نهان کشیده چو منصور را بدار عبث. (محمد قلی سلیم)
بگریه وا داشتن: روضه خوان از مستمعین خیل گریه گرفت. یا گریه گرفتن کسی را. بگریه در آمدن او: از مشاهده وضع بدبختیها گریه اش گرفت
بارور شدن، باردار شدن، آبستن شدن
گرو گرفتن، چیزی را به رهن گرفتن، گرو کردن
کنایه از با کسی به گرمی و محبت صحبت کردن، اظهار دوستی کردن
گرم گرفتن با کسی. اظهار دوستی کردن با وی معاشرت کردن: یکی دو نفر از شاگردهای تنبل با او گرم گرفتند آن هم برای اینکه از روی حل مسئله ریاضی و تکلیفهای او رو نویس بکنند
برای گشت و تفریح بباغ و بستان و صحرا رفتن
پاک شده از گرد و غبار، پوشیده از گرد و غبار: مویهاشان از هم برکرده و رویها گرد گرفته. محاصره شده
چیزی یا شخصی را بعنوان رهن گرفتن رهن ستدن مقابل گرو دادن
آبستن شدن حامله شدن: بفرمان خدا زو گشن گیرد خدا گفتی شگفتی در پذیرد. (نظامی)
مشتعل شدن شعله کشیدن، از شدت حرارت بجان آمدن و بی تاب شدن: وای، گر گرفتم
عهده دار شدن
تعهد کردن، عهده دار شدن